تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
اساسی
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد ▾
ترجمه‌کن!
fundamental, constitutional, basic, essential, cardinal
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
اساسی در دیکشنری
معنی‌های اساسی
fundamental, constitutional, basic, essential, cardinal, all-important, bare-bones, basal, bread-and-butter, capital, elementary, guts, inherent, integral, intimate, materials, organic, pirmary, primal, prime, primordial, profound, radical, rudimentary, seminal, skeletal, staple, substantial, substantive, sweeping, ultimate, underlying, fundemental
مترادف‌های اساسی
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| basic | صفت | اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایهای، بنیانی |
| material | صفت | مقتضی، اساسی، جسمانی، جسمی، مادی، اصولی، کلی |
| net | صفت | اصلی، خالص، اساسی، ویژه، خرج دررفته |
| ground | صفت | اساسی |
| essential | صفت | اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی |
| organic | صفت | اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی ، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی |
| pivotal | صفت | موثر، محوری، اساسی |
| basal | صفت | اساسی، مربوط به ته یابنیان |
| fundamental | صفت | اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب |
| substantial | صفت | محکم، با وقار، مهم، ذاتی، اساسی، جسمی، قابل توجه |
| vital | صفت | اساسی، حیاتی، واجب، وابسته بزندگی |
| basilar | صفت | اساسی، بنیادی، پایهای، واقع شده در پایین |
| cardinal | صفت | اصلی، اساسی |
| earthshaking | صفت | مهم، اساسی |
| meaty | صفت | محکم، اساسی، گوشتی، گوشت دار، پرگوشت، مغز دار |
| primordial | صفت | اصلی، اساسی، بسیار کهن، خاستگاهی، اصل نخستین |
متضادهای اساسی
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثال‌هایی از اساسی
کلمات مرتبط با اساسی
عبارت‌های مرتبط با اساسی
