تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
work
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
کار، رنجبری، عمل، شغل، حرفه
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
work در دیکشنری
معنی‌های work
کار، رنجبری، عمل، شغل، حرفه، پیشه، اشتغال، کار (که باید انجام شود)، مقدار کار، کاردستی، ورزه، - کاری، (معمولا جمع - هنری و غیره) اثر (آثار)، کلیات، (جمع) استحکامات، دژ، (معمولا در ترکیب) کارخانه، کارگاه، - سازی، (در ترکیب) ساختار، ساختمان از نوع بخصوص، (ماشین و غیره) اجزای متحرک، بخش های جنبا، چرخ و مهره، (جمع) انجام وظایف مذهبی یا اخلاقی، عمل خیر، نیکوکاری، کار کردن، فعالیت کردن، کوشیدن، (موتور و غیره) به کار افتادن، اثر کردن، موفقیت آمیز بودن، نتیجه بخش بودن، به کار انداختن، به کار گرفتن، کار کشیدن، راه انداختن، بهره برداری کردن، انجام دادن، - کردن، - زدن، (با: for یا against) اقدام کردن، عمل کردن، ورزیدن، به عمل آوردن، - کاری کردن، (با: into) تبدیل کردن ، (قیافه یا اعضای صورت و غیره) کج و معوج شدن، درهم شدن، تکان خوردن، (به تدریج) داخل یا خارج شدن، نفوذ کردن، (کم کم) انجام دادن، عملی بودن، سوزن دوزی، ملیله دوزی (needlework هم می گویند)، کار ساختمانی (به ویژه سد و پل و اسکله)، رجوع شود به: work of art، سبک کار، میزان کار، روش کار (workmanship هم می گویند)، (مکانیک) تغییر مکان در جهت فشار نیرو، کارانجام، وسیله ی انتقال نیرو، وظیفه، زیست، نوشتجات، اثارادبی یا هنری، درجمع کارخانه، استحکامات، موثر واقع شدن، عملی شدن
/wɜːk/
/ˈwɜːrk/مترادف‌های work
متضادهای work
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از work
کلمات مرتبط با work
- artwork
- basketwork
- beadwork
- bodywork
- breastwork
- سنگر موقت، دیواره ی پدافندی که با عجله بسازند، خاکریز جان پناه، سنگر ایستاده، استحکام یاسنگر موقتی، نرده بندی عرشه جلو کشتی
- brickwork
- brickworks
- bridgework
- ساختن و کار گذاشتن دندان (های) مصنوعی با وصل کردن آنها به دندان های طبیعی، ساختن پل دندانی، پل دندان مصنوعی، پل سازی
- brightwork
- (در کشتی و اتومبیل و غیره) چیزهایی که از فلز آبدیده ساخته شده و باید با مالش براق نگاه داشته شوند، جلاکاری
- brushwork
- buhlwork
- cabinetwork
- capework
- casework
- (مددکاری اجتماعی) روش بررسی مشکلات فردی و خانوادگی و ارائه ی مدد و راهنمایی های لازم، مطالعه بسیط اجتماع و محیط فرد یا خانواده برای تشخیص مر ودرمان
- clockwork
- هر دستگاه ساعت مانند (که دارای چرخ دندانه دار و فنر و غیره باشد مثلا در برخی عروسک های متحرک)، دستگاه و روش کار ساعت، گردش چر های ساعت، منظم وخودکار
- copperworks
- counterwork
- cowork
- crewelwork
- cribwork
عبارت‌های مرتبط با work
- work against the clock
- work basket
- work camp
- work day
- work drawing
- work ethic
- work farm
- work for rainy day
- work force
- work in
- 1- داخل کردن
- وارد (چیزی) کردن
- (به تدریج) جا دادن
- جاسازی کردن 2- (به تدریج) جا گرفتن یا داخل شدن
- با فعالیت و کوشش راه باز کردن
- مشکلات را از میان برداشتن
- work like a beaver
- at work
- busywork or busy work
- کار بیهوده و وقت گیر
- وقت کش
- نخود سیاه
- (در مدرسه) کاری که صرفا برای مشغول نگه داشتن داده می شود و ارزش دیگری ندارد
- by work
- cessation from work
- chain work
- clock work
- cold work
- collar work
- crewel work
