تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
up
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، بالا، فراز، زبر، بیدار
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
up در دیکشنری
معنی‌های up
پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، بالا، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، به طرف بالا، برانگیخته، در حال شورش، در حال قیام، در هیجان، افزوده، زیاد شده، بالا رفته، بیشتر، آماده، مهیا، (به ویژه کامپیوتر) دایر، رو به راه، مشغول کار، روشن، در حال روی دادن، در حال انجام، تمام، پایان یافته، در بالا، در صدر، در ترقی، (معمولا با: to یا with) برابر، هم تراز، مثل، همانند، مطلع، آگاه، مسلط بر، (معمولا با: for) در معرض، قرار است که، بلند، فرازین، زبرین، برین، به بالا، به بعد، جلو، کنار، یک سو، (با فعل) خوب (انجام دادن و غیره) ، کاملا، تماما، درست، (بدون افزودن معنی خاص همراه برخی فعل ها به کار می رود)، بلندی، سربالایی، زیادی، افزایش، ازدیاد، تزاید، (عامیانه) برخاستن، برپا شدن، بلند شدن، بالا بردن، بلند کردن، زیاد کردن، (خودمانی) داروی مخدر، آمفتامین (upper هم می گویند)، داروی انگیزان، (امتیاز مسابقه و غیره) هریک، هردو، روی، بالای، دربلندی، برفراز، سپری شده، برخاستن، بالارفتن، صعود کردن، ترقی کردن، بالا بردن یاترقی دادن
/ʌp/
/ˈəp/مترادف‌های up
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| برخاستن | فعل | up, step up, rise, uprise, arise, get up, levitate |
| بالا رفتن | فعل | up, boost, rise, lift , ascend, climb, soar |
| ترقی کردن | فعل | up, rise, grow, climb, steepen, remunerate |
| بالا بردن یا ترقی دادن | فعل | up, upgrade |
| در حال کار | قید | up |
| جلو | قید | up, afore, forward, ahead, forth, before, beforehand, along |
| بالا | قید | up, atop, overhead, aloft |
| روی | حرف اضافه | aboard, on, over, in, upon, up, toward, o'er |
| بالای | حرف اضافه | on, over, in, up, above, o'er |
| بر فراز | حرف اضافه | over, upon, up, o'er |
| در بلندی | حرف اضافه | up |
متضادهای up
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از up
کلمات مرتبط با up
- aaup
- abrupt
- بلامقدمه، ناغافل، ناگهان، آنی، بی خبر، بی تشریفات، غیرمنتظره، خشن، زننده، تند، گستاخ در سخن، حاضر جواب، خشن گفتار، شدیداللحن، خارج از نزاکت، بسیار سراشیب، پرتگاه مانند، تند (شیب)، درهم و برهم، نامربوط، پرتگاه دار، سراشیبی، ناگهانی، درشت، جداکردن
- abruption
- abruptly
- abruptness
- accouplement
- acupressure
- (پزشکی) روشی مشابه طب سوزنی (به جای سوزن از فشار انگشت ها استفاده می شود)، قرار دادن سوزن در بافت های مجاور رگی که دچار خون ریزی است (سوزن باعث تنگ شدن رگ و قطع خون ریزی می شود)
- acupunctuate
- acupuncture
- aggroup
- ahupnosia
- antenuptial
- avoirdupois
- رجوع شود به: avoirdupois weight، اشیاء و اجناسی که با توزین فروخته میشوند، مقیاس وزن اجناس سنگین، سنگینی، وزن
- backup
- bankrupt
- bankruptcy
- blowup
- bolsterup
- breakup
- فروپاشی، فروریخت، تلاشی، فساد، فروریزش، پایان، فروکش، ایستایی، اضمحلال، تجزیه، فروشکاف، فروشکاف the breakup of the soviet empire فروپاشی امپراطوری شوروی
- buprestid
عبارت‌های مرتبط با up
- up a stump
- up against
- up against it
- up and around
- up and coming
- up and doing
- up and down
- up bow
- up country
- up end
- up for
- 1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد
- کاندید 2- در حال محاکمه شدن
- مورد محاکمه
- در دست دادرسی
- در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)
- up for grabs
- up front
- up hill
- up hill and down dale
- act up
- add up
- ante up
- back up
- 1- کمک کردن
- پشتی کردن
- تایید کردن
- 2- عقب عقب رفتن
- به قهقرا رفتن (back away و back out هم می گویند) 3- انباشته شدن (در اثر انسداد)
- backer up
- bag up
- bail up
- ball up
- balls up
- bang up
- bash up
- be dead from neck up
- bear up
