تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
rib
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
(کالبد شناسی) دنده، دنده دار کردن، (با تسمه یا هر چیز دنده مانند) محکم کردن، (پارچه یا بافتنی) شیاردار کردن، (خودمانی) سر به سر کسی گذاشتن
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
rib در دیکشنری
معنی‌های rib
(کالبد شناسی) دنده، دنده دار کردن، (با تسمه یا هر چیز دنده مانند) محکم کردن، (پارچه یا بافتنی) شیاردار کردن، (خودمانی) سر به سر کسی گذاشتن، دست انداختن، (در شانه داران یا ctenophora) نوار شناور، (مونث) همسر، زوجه، عیال، زن، (پرندگان) ساقه ی پر (quill هم می گویند)، (بال حشرات) رگ، (برگ گیاه) رگبرگ، (پالیز) باریکه ی زمین (میان دو جوی یا شیار)، (در کوه یا شیب های تند) ستیغ، تیغه (ridge هم می گویند)، (پارچه) شیار برجسته، نقش کبریتی، راه راه برجسته، هر چیز دنده مانند که چیز دیگری را در بر می گیرد یا پشت بند می کند: برجستگی دنده مانند بشکه، (تیرهای عرضی ته قایق و کشتی که تنه ی کشتی را مستحکم می کنند) دنده ی کشتی، (بال هواپیما - میله های عرضی که پوست بال را به آن پیچ می کنند) دنده ی بال، (چتر) سیم، پره، (پل) تیر عرضی (نگهدار تاق)، (تاق ضربی و گنبد) رگه ی قوسی ، برآمدگی هلالی، تیغه ی تاق، تویزه، گوشت دنده، تکه گوشت دنده دار، هر چیز شبیه دنده، پشت بند زدن، مرز گذاشتن، نهرکندن، شیار دار کردن
/rɪb/
/ˈrɪb/مترادف‌های rib
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| دنده | اسم | gear, axle, rib, costa, clobber |
| ضلع | اسم | edge, side, rib, costa, brim |
| گوشت دنده | اسم | rib, french chop, sparerib |
| نهر کندن | اسم | rib, grip |
| تکه گوشت دندهدار | اسم | rib |
| هر چیز شبیه دنده | اسم | rib |
| پشت بند زدن | فعل | rib |
| مرز گذاشتن | فعل | rib |
| دنده دار کردن | فعل | gear, rib |
| شیار دار کردن | فعل | groove, indenture, channel, rib, rut, fuller, furrow, gutter, ridge |
متضادهای rib
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از rib
کلمات مرتبط با rib
- agribusiness
- ariboflavinosis
- ascribable
- ascribe
- وابسته دانستن، نسبت دادن، اسناد کردن، منتسب کردن، از آن کسی دانستن، اسناد دادن، دانستن، حمل کردن بر، کاتب، رونویس بردار
- attrib
- attrib•
- attributable
- attribute
- وابسته دانستن، نسبت دادن، دانستن از، حمل کردن بر، منتسب کردن به، خصوصیت، ویژگی، خصلت، خوی، خصیصه، نشان، خواص، شهرت، افتخار
- attributed
- attribution
- attributive
- نسبت دادنی، انتساب پذیر، خصلت مانند، همانند ویژگی فردی، (دستور زبان) وصفی، توصیفی، صفت وصفی (در عبارت black cat واژه ی black صفت وصفی است)، اسنادی، مستقیم در مورد صفات
- attributively
- beriberi
- bribable
- bribe
- رشوه، رشوت، پاره، بلکفد، بلکفت، رشوه دادن، پاره دادن، بلکفد دادن، حق السکوت، هر چیزی که شخص را وادار به کاری خلاف قانون یا وجدان کند، تطمیع کردن، بدکند
- bribed
- bribee
- briber
- bribery
- carib
عبارت‌های مرتبط با rib
