تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
process
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد ▾
ترجمه‌کن!
فرایند، روند، جریان، فراشد، فراگرد
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
process در دیکشنری
معنی‌های process
فرایند، روند، جریان، فراشد، فراگرد، فرگرد، روش، روال، (زیست شناسی) زائده، برآمدگی، (حقوق) اقدام قضایی، دادخواهی، ورقه ی احضار به دادگاه، خواست برگ، (کامپیوتر) پردازش، پردازش کردن، (طبق فرایند یا شیوه ی خاصی) آماده کردن، تهیه کردن، رسیدگی کردن، فرایند کردن، به عمل آوردن، پرداخت کردن، (حقوق) به دادگاه احضار کردن، فراخواست کردن، (طبق روش خاصی) تهیه شده، پردازش شده، فرایندی، طرز انجام، دستورالعمل، ظهور، ظاهر کردن فیلم، (حقوق) مورد تعقیب قضایی قرار دادن، به دادگاه کشیدن، (در مراسم رسمی و غیره) راه رفتن (با گام های شمرده)، گام برداری کردن، مراحل مختلف چیزی، پیشرفت تدریجی ومداوم، جریان عمل، مرحله، دوره عمل، طرز عمل، مراحلی را طی کردن، بانجام رساندن، تمام کردن
/ˈprəʊses/
/ˈproʊses/مترادف‌های process
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| سیر | اسم | development, process, go, movement, motion, travel, excursion, passage, walk, promenade, tour, garlic, sightseeing |
| روند | اسم | flow, process, proceeding, procedure, method |
| جریان عمل | اسم | process, proceeding |
| فرایند | اسم | process |
| مراحل مختلف چیزی | اسم | process |
| پیشرفت تدریجی ومداوم | اسم | process |
| دوره عمل | اسم | process |
| فرا گرد | اسم | process |
| عمل | اسم | article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest |
| تهیه کردن | فعل | get, process, supply, afford, administer, cater, provide, furnish, purvey, administrate, harness, put out |
| تمام کردن | فعل | finish, attain, fulfill, process, end, wrap up, exhaust, integrate, fiddle away, polish off |
| بانجام رساندن | فعل | accomplish, complete, follow out, outwork, process |
| پردازش کردن | فعل | process |
| مراحلی را طی کردن | فعل | process |
متضادهای process
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از process
کلمات مرتبط با process
- coprocessor
- corprocessor
- inprocess
- microprocessor
- multiprocessing
- multiprocessor
- pattinsonprocess
- postprocessor
- preprocessing
- preprocessor
- processed
- processing
- procession
- (در مراسم رسمی) قطار اتومبیل ها، صف مردم، گروه مشایعین، (در مراسم رسمی و تشییع جنازه و غیره) گام برداری، حرکت (با گام های شمرده یا در اتومبیل های به صف شده)، حرکت دسته جمعی، ترقی تصاعدی، بصورت صفوف منظم، دسته راه انداختن، درصفوف منظم پیشرفتن
- processional
- (کلیسا) کتاب دستور العمل مراسم و گام برداری های مذهبی، دسته جمعی، دسته ای، سرود جمعی، سرود دسته جمعی، کتاب سرود
- processionary
- processionist
- processionize
- processor
- teleprocessing
عبارت‌های مرتبط با process
- process cheese
- process control
- process printing
- process server
- process shot
- abuse of process
- adjustment process
- basic oxygen process
- انگلیسی بنیادین (که حاوی 850 واژه ی اصلی و اصول جمله بندی است)
- (آهن گدازی) فرایند پالاییدن و خالص سازی پولاد از راه دمیدن اکسیژن بر آهن گداخته
- benday process
- bessemer process
- carbon process
- cyanide process
- (روش استخراج طلا و نقره از سنگ معدن از طریق شستشو با سیانید سدیم یا پتاسیم و سپس الکترولیز کردن) سیانید کاری
- سیانید زنی
- due process
