تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
out
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
دور از، بیرون از، در فاصله از، خارج از، به بیرون
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
out در دیکشنری
معنی‌های out
دور از، بیرون از، در فاصله از، خارج از، به بیرون، برون، بیرون از خانه، دور از ساحل، در اعتصاب، در هوای آزاد، موجود، فعال، شایع، کاملا، درست، صد در صد، (برگ یا گل یا شکوفه) درآمده، شکفته، آشکار، در مد نظر، پیدا، در جریان، منتشر، در گردش، متداول، (وارد) به اجتماع، وارد جامعه، (از زندگی یا فعالیت یا کار) افتادن، (از شغل یا قدرت) انداختن، (صدا و غیره) بلند، (سطح یا محل یا وضعیت) بیش از، ورای، فراتر، دور از مرکز یا درون یا میان، به سوی خارج، از مد (یا محبوبیت و غیره) افتادن، (از هوش و غیره) رفتن، (معمولا در ترکیب) برونی، خارجی، به خارج، خاموش، (عامیانه) متضرر، زیان مند، طرف خارج، سطح بیرونی، چاره، مفر، راه فرار، آشکار شدن، هویدا شدن، (از اختفا و غیره) بیرون آمدن، (با: of) به خاطر، به واسطه ی، بدون، بی -، تمام، (ندا) گمشو!، برو بیرون !، هر چیزی که بیرون است، (خودمانی) بهانه، (چاپ) از قلم انداختن واژه، واژه ی از قلم افتاده، (ورزش به ویژه بازی های با توپ یا گوی) خارج از زمین بازی، خارج از محوطه، اوت، توپ اوت شده، (محلی) بیرون کردن، بیرون گذاشتن، از بیرون، در بیرون، بیرونی، به سوی بیرون، برون سوی، بیشتر، بزرگتر، بهتر، پیشوند:، افشا شده، خارج از حدود، حذف شده، راه حل، اخراج کردن، اخراج شدن، قطع کردن، کشتن، خاموش کردن، رفتن، ظاهرشدن، فاش شدن
/aʊt/
/ˈaʊt/مترادف‌های out
متضادهای out
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از out
کلمات مرتبط با out
- about
- اطراف، به هر طرف، به هر سو، دور و بر، در اطراف، این طرف و آن طرف، اینجا و آنجا، از هر جهت، پیرامون، دور تا دور، گرداگرد، در حدود، در چرخش، در گردش، تقریبا، حدودا، به تقریب، در حرکت، فعال، درباره ی، راجع به، مجاور، نزدیک، حوالی، حول و حوش، قریب، در باب، در شرف، درصدد، بهر سو، بالاتر، فرمان عقب گرد
- accouter
- accoutered
- accouterment
- accouterments
- accoutre
- accoutred
- accoutrements
- acoutre
- acoutrement
- agouti
- bailout
- (حقوق) دادن ضمانت (برای آزادی مشروط زندانی)، کفالت، نجات بخشی (از تنگنا)، معاضدت، همیاری، کمک مالی دولت (مثلا به شرکتی که در حال ورشکستگی است)
- bellmouthed
- bigmouth
- (خودمانی) آدم پرحرف و کوته بین، حرف مفت زن، (حرف) پس گو، دهن لق، دهنلق the boy's big mouth could get them all in trouble دهان لق آن پسر ممکن بود همهشان را گرفتار کند
- bigmouthed
- bijouterie
- blabbermouth
- blackout
- خاموشی (در اثر کمبود برق یا اشکال فنی و غیره)، از یاد بردن چیز بخصوص، سانسور کردن، جلوگیری از پخش خبر درباره ی مورد بخصوصی، (تئاتر) خاموش کردن همه ی چراغ های تالار در پایان پرده یا نمایش، (خاموش کردن چراغ های شهر هنگام حمله ی هوایی) خاموشی شهر، شب خاموشی، از حال رفتن با بیهوشی یا نابینایی موقت، غش
- blowout
- bout
عبارت‌های مرتبط با out
- out act
- out and a way
- out and away
- out and out
- out and outer
- out argue
- out at elbows
- out at the heel
- out bound
- out break of a disease
- out door
- out for
- out for fame
- out from under
- out goings
- out group
- out herod
- act out
- all get out
- all out
- as all get out
- back out
- bail out
- (حقوق) ضمانت نامه
- نامه ای که بنابر آن زندانی به قید کفالت آزاد می شود
- ضامن کسی شدن
- با قید ضمانت آزاد کردن
- از تنگنا نجات دادن
- به قید کفیل ازاد کردن و شدن
- با پاراشوت ازهواپیما پریدن
- balance out
- bat out
- bawl out
- bear out
- beat someone's brains out
