تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
mean
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
مصمم بودن، خواستن، برای، به منظور، منظور بودن
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
mean در دیکشنری
معنی‌های mean
مصمم بودن، خواستن، برای، به منظور، منظور بودن، درنظر گرفتن یا درنظر گرفته شدن، قرار بودن، (منظور خود را) بیان کردن، معنی دادن یا معنی داشتن، یعنی، نشانه ی چیزی بودن، چم داشتن، آرش دادن، قصد داشتن، منظور داشتن، نیت داشتن، ارزش داشتن (در نظر کسی)، اهمیت داشتن، (بیشتر در ساختارهای منفی) کم، ناچیز، بی ارزش، اندک، (نادر) دون پایه، کم مقام، گدازاده، بی اصل و نسب، پست، پایین، دون، زبون، خوار، محقر، بدنما، ژنده، مندرس، فقیرانه، فقیرنشین، فکسنی، (آدم) پست فطرت، سفله، کوته نظر، فرومایه، بدجنس، خبیث، شرور، بدسگال، خسیس، زفت، بخیل، ممسک، (اسب) چموش، نافرمان، رموک، خودپسند، خودخواه، بدخلق، ناخوشایند، (سگ) گیرنده، خجل، شرمگین، سرافکنده، (عامیانه) علیل، ناتندرست، انگشتال، دردمند، (امریکا - خودمانی) دشوار، (امریکا - خودمانی) پرمهارت، ماهرانه، تردستانه، میانگین، معدل، حد متوسط، (ریاضی) واسطه، (زمان یا مکان یا فاصله یا ارزش یا میزان و غیره) حد وسط، میانین، میانگیر، نه خوب نه بد، متوسط، میانگر، میانه روی، اعتدال، رجوع شود به: arithmatic mean، وسطی، واقع دروسط، حد وسط، منابع درامد، عایدی، پست فطرت، اب زیرکاه، مقصود داشتن، هدف داشتن، معنی ومفهوم خاصی داشتن
/miːn/
/ˈmiːn/مترادف‌های mean
متضادهای mean
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از mean
کلمات مرتبط با mean
- cadmean
- crimean
- demean
- demeanor
- رفتار، طرز برخورد با، کردار، وجنات، ریخت
- demeanour
- meander
- پرسه زدن، ولگردی کردن، بدون هدف حرکت کردن، از این شاخ به آن شاخ پریدن، پیچ و تاب داشتن، پیچ خوردن (رودخانه یا راه)، پر پیچ و خم بودن، (جمع) پیچاپیچی، پرپیچ و خمی (به ویژه در مورد رود یا جاده)، چام، پرشکوخی، پیچایی، پیچان رود، پیچان راه، رود پیچ، (تزیین) طرح پیچاپیچ، رجوع شود به: labyrinth، پرسه زنی، گردش بدون هدف، رودخانه ی میاندر (در یونان که مسیر پرپیچ و خمی داشت) (maeander هم می نویسند)، دور، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن، مسیر پیچیده ای را طی کردن، چماب
- meandrine
- meandrous
- meaness
- meaning
- معنی، چم، آرش، مفاد، خواسته، مقصود، منظور، فحوا، مفهوم، معنی دار، بیانگر، با معنی، چم دار، چمین، نیت، دلخواست، کام
- meaningful
- meaningless
- meaningly
- meanly
- meanness
- means
- وسیله، راه، شیوه، روش، طریق، منابع (طبیعی یا اقتصادی و غیره)، ثروت، مکنت، دارایی، وسائل، توانائی، استطاعت، مال، در آمد
- meant
- meantide
- meantime
- در این مدت، در این فاصله، در این اثنا (meanwhile هم می گویند)، ضمنا، در این ضمن، درضمن، در اثناء، در خلال
- meanwhile
عبارت‌های مرتبط با mean
- mean business
- mean convergence
- mean deviation
- mean distance
- mean proportional
- mean repair time
- mean solar time
- mean square
- mean square deviation
- mean sun
- (نجوم - خورشید فرضی که با سرعت یکنواخت و برابر با سرعت خورشید در راستای خط استوای کیهانی حرکت بکند) خورشید میانگین
- آفتان مجازی
- خورشید مجازی
- mean time to failure
- mean time to repair
- arithmetic mean
- do you see what i mean
- geometric mean
- ریشه ی n ام
- فاصله ی بین اولین و آخرین جمله ی یک تصاعد هندسی
- میانگین هندسی
- فاصله بین اولین و اخرین جمله یک تصاعد هندسی
- ریشه nام
- golden mean
- (ترجمه ی انگلیسی عبارت لاتین: aurea mediocritas) میانه روی
- حد وسط
- دوری از افراط و تفریط
- میانه روی
- برکناری از افراط و تفریط
- harmonic mean
- you know what i mean
