تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
lap
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
دامن، دامان (شکم و ران های شخص نشسته - بخشی از جامه که این قسمت بدن را می پوشاند)، (جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند) یک دامن پر، (مجازی) جای پرورش و محبت، آغوش
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
lap در دیکشنری
معنی‌های lap
دامن، دامان (شکم و ران های شخص نشسته - بخشی از جامه که این قسمت بدن را می پوشاند)، (جلو پیراهن که در آن چیزی ریخته باشند) یک دامن پر، (مجازی) جای پرورش و محبت، آغوش، هر چیز گودی دار و دامن مانند، لبه بر لبه شدن یا بودن، همپوش بودن، (در مسابقات دو و اسب دوانی و غیره) یک دور میدان، (شنا) یک طول استخر، (مجازی) یک مرحله، روی دامن نشاندن، بر دامن گرفتن، (مجازی) پروردن و محبت کردن، (با: on یا over) روی هم تا کردن، (با: under) دولا شدن، روی هم تا شدن، (نادر) پایین پالتو یا کت های بلند قدیمی، دامن پالتو، لب به لب (بخشی که روی بخش دیگر قرار گیرد)، روی هم افتاده، میزان روی هم افتادگی، محل روی هم افتادگی، همپوشی، روی هم افتادگی، لب به لبگی، تا شدگی، یک دور گردش (مثلا یک حلقه ی طناب به دور تنه ی درخت)، یک دور زمین (یا یک طول استخر) جلو بودن از ، چرخ گردان (برای بریدن شیشه و جواهر و جلا دادن و غیره)، (با چرخ گردان) بریدن یا جلا دادن، رجوع شود به: overlap، (با: over) بیرون زدن، برجسته یا قلمبه بودن، (زمان) فراتر رفتن، طولانی تر بودن، (مثل سگ یا گربه) شلپ شلپ آب خوردن، لپ لپ خوردن، هلف هلف خوردن، قلپ قلپ خوردن، (موج دریا) ملایم و با صدای لپ لپ به ساحل و غیره خوردن، صدای شلپ شلپ، صدای هلف هلف، لیس، لیسش، به اندازه ی یک زبان زدن، شلپ شلپ کردن، لپ لپ کردن، لاف لاف کردن، هلف هلف کردن، دامن لباس، لبه لباس، سجاف، محیط، محل نشو ونما، سرکشیدن، حریصانه خوردن، لیس زدن، با صدا چیزی خوردن، تاه کردن، پیچیدن
/læp/
/ˈlæp/مترادف‌های lap
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| محل نشو ونما | اسم | lap |
| دامن لباس | اسم | skirt, lap |
| لبه لباس | اسم | lap |
| پیچیدن | فعل | envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle |
| حریصانه خوردن | فعل | gut, guzzle, gull, devour, engorge, gobble, lap, wolf |
| تاه کردن | فعل | ruff, fold, ruffle, ply, lap |
| لیس زدن | فعل | lap |
| شلپ شلپ کردن | فعل | lap, whop |
| با صدا چیزی خوردن | فعل | lap |
متضادهای lap
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از lap
کلمات مرتبط با lap
- aesculapian
- aesculapius
- afterclap
- apselaphesia
- backslap
- backslapper
- blaps
- bulap
- burlap
- clap
- دو دست را به هم زدن، دست زدن، کف زدن، کف زنی، (به علامت تشویق یا محبت) با دست به شانه یا پشت کسی زدن، با سرعت انجام دادن، (با عجله) سر هم بندی کردن، صدای کف زدن، هر صدایی مشابه آن، صدای بلند و ناگهانی، ترق، تقه، ضربه با کف دست، (نادر) تحسین و هلهله کردن، (خودمانی - با the) سوزاک، صدای دست زدن، ترق تراق، صدای ناگهانی
- clapboard
- (در ساختمان های چوبی) تخته ی روکوبی یا روکار ساختمان (که لبه ی آنها را روی هم قرار می دهند و با میخ به دیوار می کوبند)، با تخته روکوبی کردن، تخته ی تقه، قطعات چوب که به مصرف روکوبی میرسد، توفال سقف
- clapper
- کسی که دست می زند یا کف می زند، ابزاری که صدایی شبیه به صدای کف زدن ایجاد کند، آدم پر حرف، زبانه زنگ، کف زننده
- clapperclaw
- clapt
- claptrap
- آنچه که صرفا برای خوشایند تماشاگران و کف زدن آنها ارائه شود ولی ارزش واقعی نداشته باشد، نوشته یا نطق (و غیره) عوام پسند ولی کم ارزش، لاطائل، سخنی که برای ستایش دیگران بگویند
- collapse
- فرو ریختن، درهم پاشیدن، فرو پاشیدن، تنبیدن، رمبیدن، رمباندن، در هم شکسته شدن، از حال رفتن، غش کردن، فرو افتادن، (از نظر ارزش یا نیرو) افت کردن، سقوط کردن، (به طور شدید و ناگهانی) پایین رفتن، نقش برزمین شدن، جمع شدن، تا شدن یا کردن، فروریزی، ریزش، غش و ضعف، تلاشی، اضمحلال، متلاشی شدن، دچار سقوط واضمحلال شدن، اوار
- collapsible
- dewlap
- (جانور به ویژه گاو) غبغب (گوشت پاره ی زیر گلوی گاو و خروس و غیره)، زنخ آویز، غبغب گاو، چین های زیر گردن گاو، غبغب انسان
- dilapidate
- dilapidated
- درب و داغون، شکسته پکسته، مخروبه، ویران، آوار، خرابه، زهوار در رفته، قراضه، کلنگی، فکسنی
عبارت‌های مرتبط با lap
- lap dissolve
- lap dog
- lap half
- lap joint
- (نجاری) اتصال نیم نیم
- (جوشکاری و غیره) اتصال لبه روی لبه
- همبست زبانه ای
- لبه رویهم افتاده ومتصل بهم پیوند نیم نیم
- lap n
- lap robe
- (هنگام کالسکه سواری و غیره یا هنگام تماشای مسابقه در زمستان و غیره) پتو یا خز (و غیره) که روی زانو می اندازند
- پا گرم کن
- lap sus
- lap up
- 1- شلپ شلپ خوردن
- قلپ قلپ خوردن 2- (عامیانه) با حرص و ولع خوردن 3- (عامیانه) با شوق و ذوق پذیرفتن 4- به آسانی باورکردن
- lap vt
- drop into someone's lap
- ear lap
