تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
land-
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
خشکی (در برابر: دریا یا آب)، زمین، بوم، ارض، مزرعه
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
land- در دیکشنری
معنی‌های land-
خشکی (در برابر: دریا یا آب)، زمین، بوم، ارض، مزرعه، زمین کشاورزی، کشتزار(ها)، دهات، روستا(ها) (در برابر: شهر)، ملک، سرزمین، کشور، جهان، عالم، دنیا، (مجازی) مردم، ملت، اهالی، زمینی، بری، ارضی، خداوند، (از کشتی یا هواپیما و غیره) پیاده شدن یا کردن، به خشکی رسیدن یا رساندن، تخلیه کردن یا شدن، فروآمدن یا آوردن، (هواپیما و غیره) بر زمین نشاندن یا نشستن، افتادن، بر زمین خوردن، منجر شدن یا کردن به، (کار را) رساندن به، رسیدن به، وارد شدن یا کردن، (عامیانه) به دست آوردن، گیر آوردن، گرفتن، (عامیانه) زدن (ضربه و مشت و غیره)، فرود آوردن، (اقتصاد) منابع طبیعی، (تفنگ و غیره) برجستگی میان خان ها (در درون لوله)، خاک، دیار، به خشکی امدن، پیاده شدن، بزمین نشستن
/lænd/
/ˈlænd/مترادف‌های land-
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| زمین | اسم | ground, acre, land, earth, field, soil, vale, globe, domain, zone, terrain, territory, glebe, terrene |
| بر | اسم | land, mainland, bosom |
| خاک | اسم | country, ground, land, earth, soil, grave, tomb, territory, clod, dirt, dust, glebe |
| خشکی | اسم | land, severity, aridity, drought, dryness, mainland, stinginess, drouth |
| سرزمین | اسم | country, region, land, soil, territory, clime, terrene |
| دیار | اسم | country, region, land |
| بزمین نشستن | فعل | ground, land |
| به خشکی امدن | فعل | land |
| فرود امدن | فعل | alight, ground, land, come down, descend, shore |
| پیاده شدن | فعل | alight, land, descend, disembark |
| رسیدن | فعل | accede, achieve, attain, get, arrive, come, gain, receive, land, aim, amount, maturate, pull up, strand, run up, ripen |
متضادهای land-
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از land-
کلمات مرتبط با land-
- auckland
- badland
- badlands
- شوخی لفظی، دست انداختن، لودگی، گفتگوی مزاح آمیز، (امریکا - سرزمین لم یزرع که سیلاب آن را دستخوش بریدگی و فرسایش کرده است) بدبوم، گردر، هزار دره، بدلندز (فلات جنوب باختری ایالت ساوس داکوتا - امریکا)
- basutoland
- bechuanaland
- bland
- ملایم، میانه رو، خوش برخورد، ملایم و آرامبخش (در مقابل دردآور یا قوی یا سوزان)، خوشایند، مطبوع، بی مزه، بی بو و خاصیت، (خوراک) بدون نمک و ادویه، شیرین و مطلوب، نجیب، ارام
- blandish
- ترغیب کردن، (به انجام کاری) تشویق کردن، ریشخند کردن، زبان چرب و نرم به کار بردن، شیره مالی کردن، نوازش کردن، چاپلوسی کردن
- blandisher
- blandishment
- blandly
- blandness
- borderland
- calando
- celandine
- clandestine
- clandestinely
- clandestinity
- cleveland
- cloudland
- coastland
عبارت‌های مرتبط با land-
- land bank
- land breeze
- land carriage
- land contract
- land crab n
- land force n
- land grabber
- land grant
- land grant, adj•
- land grave
- barren land
- bottom land
- ته
- پایین ترین بخش هر چیز
- زیر
- زیرین
- تحتانی
- بیخ
- کف (دریا یا حوض و غیره)
- ته دریا
- بناب
- پایاب
- پایین (صفحه)
- نفر آخر
- انتها
- نشیمن گاه صندلی
- پاچه ی شلوار
- (عامیانه) کپل
- کون
- سرین
- نشستگاه
- (جمع) پایین تنه ی لباس
- پایه و اساس
- علت اصلی
- رجوع شود به: bottom land
- بخشی از کشتی که زیر آب است
- کشتی باری
- ته دار کردن
- به ته چیزی رسیدن
- به ته خوردن
- ته نشین شدن
- زمین کنار رودخانه (که هنگام بالا آمدن رود زیر آب می رود)
- زمین رسوبی و کم ارتفاع
- زمین گود
- cloud cuckoo land
- cloud land
- crash land
- crown land
- dream land
- enderby land
