تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
kill
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
کشتن، میراندن، به قتل رساندن، مقتول کردن، ذبح کردن
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
kill در دیکشنری
معنی‌های kill
کشتن، میراندن، به قتل رساندن، مقتول کردن، ذبح کردن، ازبین بردن، نابود کردن، تلف کردن، اثر چیزی را ازبین بردن، خراب کردن، بی جلوه کردن، (با رای منفی یا وتو و غیره) لایحه (و غیره) را با شکست مواجه کردن، رد کردن، وقت کشی کردن، وقت گذرانی کردن، اتلاف وقت کردن، (صدا) خفه کردن، (چراغ و نور) خاموش کردن، (موتور و غیره) ازکار انداختن، متوقف کردن، فروکشاندن ، فرونشاندن، سانسور کردن، جلو طبع یا نشر (چیزی) را گرفتن، (از متن و غیره) زدن، (چاپ) حذف کردن، (عامیانه) از درد (یا خنده یا خستگی و غیره) بی تاب کردن، ازپا درآوردن، خسته کردن، (خودمانی) تماما خوردن، (تا ته) سرکشیدن، (همه را) بالا دادن، تمام کردن، مردن، کشته شدن، ازبین رفتن، کشتار، قتل، کشش (برابر با: killing)، (ارتش) کشندگی، شکار، تعداد یا میزان شکار، (در مورد کشتی و هواپیما و تانک و غیره ی دشمن) غرق کردن، منهدم کردن، (عامیانه) خوب تحت تاثیر قرار دادن، واله و فریفته کردن، (تنیس) توپ را محکم زدن (به طوری که نتوان آن را برگشت داد)، نهر، مادی، جوی (بیشتر در نام مکان ها به کار می رود)، بقتل رساندن، ضایع کردن
/kɪl/
/ˈkɪl/مترادف‌های kill
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| کشتن | فعل | benumb, amortize, destroy, dispatch, administer, administrate, kill, murder, assassinate, mortify, amortise, fordo, extinguish, rat, burke, butcher, smite, knock off, misdo |
| بقتل رساندن | فعل | brain, kill, murder, assassinate, slay |
| ذبح کردن | فعل | kill, slay, sacrifice |
| ادمکشی کردن | فعل | kill, slay |
متضادهای kill
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از kill
کلمات مرتبط با kill
- kill(shot)
- killcalf
- killdee
- killdeer
- (جانورشناسی) مرغ باران امریکایی (charadrius vociferous که آواز زیر و نافذی دارد)، مره زیبا، مره باران vociferus aegialitis
- killed
- killer
- (انسان یا جانور) کشنده، درنده، قاتل، آدمکش، (خودمانی) شاق، تباهگر، صعب، طاقت فرسا، جانگیر، (خودمانی ـ شخصی یا چیز) موفق، بسیار خوب، معرکه، محشر، رجوع شود به: killer whale، کشنده
- killick
- (امریکایی ـ محلی) لنگر کوچک (و سرهم بندی شده)، لنگر سنگی (که از یک سنگ و طناب درست شده) (killock هم می گویند)، سنگرسنگی
- killiecrankie
- killifish
- (جانورشناسی) ماهی کشنده (ماهیان کوچک و پراستخوان از تیره ی cyprinodontidae از راسته ی atheriniformes که بومی آب های شیرین امریکا است و برای ازبین بردن تخم پشه و غیره پرورش می یابند) (killie هم می گویند)، ماهی کوچک اب شیرین از جنس کپور
- killing
- کشنده، مرگبار، قتال، مهلک، تباهگر، ویرانگر، خسته کننده، شاق، طاقت فرسا، آدم کشی، قتل، کشتار، کشتن، (عامیانه) خنده آور، مضحک، (عامیانه) موفقیت ناگهانی، سود کلان، منافع بادآورده، توفیق ناگهانی، کشنده مج، دلربا
- killjoy
- دشمن خوشی دیگران، مزاحم یا مناع شادی دیگران، خوشی کش (kill-joy هم می نویسند)، خرمگس معرکه، کسی که عیش دیگری را منقص می کند، سرخر
- lambkill
- murkilly
- overkill
- (به ویژه بمب اتمی - قدرت تخریبی و قتاله معادل با چند برابر جمعیت مورد هدف) کشتار چند برابر، فزونکاری، عمل افراطآمیز، استعمال بیش از حد
- painkiller
- semiskilled
- skill
- مهارت، چیره دستی، زبردستی، صنعتگری، هنرمندی، توانایی، قدرت، (مهجور) دانش، فهم، درایت، (قدیمی) اهمیت داشتن، به درد خوردن، ورزیدگی، تردستی، استادی، کاردانی، مهارت عملی داشتن، کاردان بودن، فهمیدن
- skilled
- ماهر، چیره دست، زبردست، حاذق، مجرب، مستلزم مهارت، کاردان، متخصص، مستلزم استادی، تخصصی
- skilless
- skillet
عبارت‌های مرتبط با kill
