تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
grate
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
رنده کردن (خیار و هویج و غیره)، (شی را با صدای خش خش بر جسم زبری) مالیدن یا ساییدن، دندان قروچه کردن، دندان به هم ساییدن، آزردن
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
grate در دیکشنری
معنی‌های grate
رنده کردن (خیار و هویج و غیره)، (شی را با صدای خش خش بر جسم زبری) مالیدن یا ساییدن، دندان قروچه کردن، دندان به هم ساییدن، آزردن، ناراحت کردن، عصبی کردن یا شدن، نرده یا دیواره ی آهنی، رنده (برای ریزه کردن خیار و پنیر و غیره)، بخاری تو دیواری، شومینه، چهار پایه ی آهنی درون شومینه (که هیزم را روی آن قرار می دهند)، چهار پایه ی آهنی اجاق (که دیگ یا کتری را روی آن قرار می دهند)، منقل، آتشدان، اجاق، (معدن) ورقه ی آهن سوراخ دار یا سرند سیم کلفت (که سنگ معدن را با آن سرند می کنند)، زنبورک، نرده دار کردن، بخاری پنجره ای، شبکه، پنجره، میله های اهخنی، قفس اهنی، زندان، صدای تصادم نیزه و شمشیر، حبس کردن، باشبکه مجهز کردن، شبکه دارکردن دارای نرده وپنجره اهنی کردن، بهم سای
/ɡreɪt/
/ˈɡreɪt/مترادف‌های grate
متضادهای grate
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از grate
کلمات مرتبط با grate
- conflagrate
- deflagrate
- denigrate
- disintegrate
- فروپاشیدن، از هم پاشیدن، تکه تکه شدن یا کردن، متلاشی کردن یا شدن، داغان کردن یا شدن، وارفتن، (در اثر فساد رادیواکتیو و یا واکنش اتمی) واپارچه شدن، واپاشیدن، خرد کردن، تجزیه شدن، فرو ریختن، فاسد شدن، متلاشی شدن یاکردن
- disintegrated
- emigrate
- (از داخل به خارج از کشور مهاجرت کردن نه بالعکس - واروی: درون کوچ کردن immigrate) برون کوچ کردن، برون کوچیدن، مهاجرت کردن، بکشور دیگر رفتن
- grateful
- سپاسگزار، مدیون محبت، ممنون، متشکر، قدر شناس، هوسپاس، نمک شناس، خوشایند، میمون، سپاس آفرین، خرسند، خوشحال، مسرور، حق شناس
- gratefully
- gratefulness
- grater
- immigrate
- مهاجرت کردن (به کشوری دیگر)، درون کوچ کردن، درون کوچیدن (در برابر: مهاجرت کردن از کشور دیگر یا برون کوچیدن emigrate)، مهاجرت کردن بکشور دیگر، میهن گزیدن، توطن اختیارکردن، اوردن، نشاندن، کوچ کردن
- ingrate
- integrate
- (با گردآوری همه ی بخش ها) کامل کردن، هماگن کردن، تکمیل کردن، ترکیب کردن، یکپارچه کردن، تلفیق کردن، یکی کردن، همبسته کردن، هامیدن، (برای رفع تبعیض نژادی یا مذهبی و غیره) عمومی کردن، به روی همه باز کردن، همساز کردن، یگانه کردن، هم آمیز کردن، (ریاضی) انتگرال گرفتن، بندک کردن، (روان شناسی) یکپارچه کردن (از نظر شخصیت و روان)، سازور کردن، نظام بخشیدن، گنجاندن، وارد کردن، جا دادن، تمام کردن، کامل کردن، درست کردن، تابعه اولیه چیزی را گرفتن، اختلاط
- integrated
- migrate
- redintegrate
- دوباره برقرار یا کامل کردن (رجوع شود به: integrate بعلاوه ی re-)، تجدید شونده، دوباره مستقر شونده، دوباره درست کردن، دوباره بر قرار کردن، تجدید کردن، دوباره یکی شدن
- regrate
- reintegrate
- remigrate
- transmigrate
عبارتهای مرتبط با grate
