تبلیغات
خودت هر مقاله‌ای رو ترجمه کن!
مهم نیست زبانت چقدر خوبه، هر مقاله‌ی تخصصی رو میتونی با #ترجمیار ترجمه کنی. آزمایشش تا ۲۰۰۰ کلمه رایگانه!
https://www.tarjomyar.ir
زبان مبدأ ▾
eye
۰/۵۰۰۰
زبان مقصد
▾
ترجمه‌کن!
چشم، عین، دیده، تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن
ترجمه شده با موتور محاوره در ۰.۰۴۲۴ ثانیه
دیکشنری با کمک 
eye در دیکشنری
معنی‌های eye
چشم، عین، دیده، تخم چشم (eyeball هم می گویند)، تخم چشم و اطراف آن، کره ی چشم، (معمولا جمع) قدرت دید، بینایی، نظر، نگاه، توجه، روی کردن، نگاه افکنی، پشدید، داوری، قدرت قضاوت و برآورد کردن، تشخیص، دیدگاه، هر چیز چشم مانند: سوراخ، دکمه (برجستگی روی سیب زمینی و غیره)، جوانه، خال روی پرهای دم طاوس، (ابزار) دسته (اگر به صورت حلقه باشد)، دستگیره، حلقه ی طناب، طوقی (فلزی یا پلاستیکی)، (در برخی جانوران ابتدایی) اندام حساس نسبت به نور، چشمگونه، چشمسان، (در برخی پنیرها) حفره، سوراخ، خلل و فرج، (قصابی) گوشت گرده، راسته، (گیاه شناسی - مرکز گل) دیسک، گرداله، گردک، چشم الکتریکی، چشم الکترونی، نقطه ی کانونی، (هواشناسی) چشم، مرکز، چشم انداختن، نگاه کردن، نظر کردن، نگریستن، نگر کردن، دید زدن، ورانداز کردن، پاییدن، رجوع شود به: photoelectric cell، (خودمانی) کارآگاه خصوصی (بیشتر می گویند: private eye)، (کشتیرانی) حلقه، چشمی، جلو عرشه، پیش عرشه، دهانه، سورا سوزن، دکمه یا گره سیب زمینی، مرکز هر چیزی، کاراگاه، دیدن
/aɪ/
/ɑɪ/مترادف‌های eye
| معنی | نقش | کلمات |
|---|---|---|
| باجه | اسم | eye, counter, wicket |
| عین | اسم | original, eye, source, essence, outward, spring, fountain, outness |
| چشم | اسم | sight, eye, shiner, winker, optic, eyelet, winkers |
| دیده | اسم | eye |
| سوراخ سوزن | اسم | eye |
| مرکز هر چیزی | اسم | eye |
| دکمه یا گره سیب زمینی | اسم | eye |
| بینایی | اسم | acumen, insight, vision, sight, eyesight, eye, perspective, discernment, spectrum |
| دهانه | اسم | eye, throat, mouthpiece, aperture, mouth, opening, spout, outfall, bridle, jet , embouchure, ostiole |
| کاراگاه | اسم | eye, detective, beagle, informer, sleuth, bloodhound, gumshoe |
| دیدن | فعل | sense, vision, sight, eye, view, notice, look, witness, perceive, observe, see, behold, distinguish, descry, twig, catch sight, contemplate |
| پاییدن | فعل | eye, look, watch, guard, be constant, be firm, be fixed, be permanent, stag |
| نگاه کردن | فعل | eye, regard, look, see, look up |
متضادهای eye
| معنی | نقش | کلمات |
|---|
مثالهایی از eye
کلمات مرتبط با eye
- bigeye
- birdseye
- buckeye
- (گیاه شناسی) چشم گوزن (انواع درختان جنس aesculus از خانواده ی horse-chestnut)، گیاهی شبیه شاه بلوط هندی
- cheyenne
- cleareyed
- cockeye
- cockeyed
- conveyer
- deadeye
- eyeball
- (کالبد شناسی) تخم چشم (که در خانه ی چشم قرار دارد)، کره ی چشم، مقلا، (امریکا - عامیانه) دید زدن، نظرا تخمین زدن (یا سنجیدن)، کره ء چشم، تخم چشم، مردمک چشک، نی نی چشم
- eyebeam
- eyebolt
- eyebright
- (گیاه شناسی) گل خوش (گیاهی از تیره ی گل میمون و جنس euphrasia که گونه ای از آن به نام euphrasia americana بومی شمال خاوری ایالات متحده است)، گل عینک، چشمک، روشن، درخشان، گل خوش
- eyebrow
- eyecup
- eyed
- eyedropper
- eyeful
- eyeglass
- eyehole
عبارت‌های مرتبط با eye
- eye baby
- eye bar
- eye bath
- eye bolt
- eye catcher
- eye contact
- eye cup
- eye dialect
- eye glass
- a blink of an eye
- an eye for an eye
- apple of one's eye
- نور چشم
- بسیار عزیز
- مردمک چشم
- مردمک چشم نور چشم
- بسیار عزیز josef was the apple of his father's eye یوسف نور چشم پدرش بود
- apple of someone`s eye
- apple of the eye
- ball of the eye
- beam in one's own eye
- bird's eye
- دارای طرح شبیه چشم مرغ
- چشم مرغی
- (گیاه شناسی) چشم خروس
- آدونیس (انواع گیاهان جنس های primula و veronica از خانواده ی primrose و figwort که مرکز گل و گلبرگ های آن دارای دو رنگ مختلف اند)
- طرح پارچه به شکل الماس با نقطه ای در وسط آن
- نظ ر کلی منظره هوایی عمارت وغیره
- birds eye
- black eye
- blind of one eye
- blind one eye
- bull's eye
- نقطه ی مرکزی هدف (که معمولا از چند دایره ی متحدالمرکز تشکیل یافته)
- قلب هدف
- جان هدف
- گاو چشم
- آماج
- خال هدف
- تیری که به خال هدف بخورد
- تیر به هدف خورده
- (مجازی) نیل به هدف
- عدسی کوژ (برای تمرکز نور)
- چراغ یا فانوس مجهز به این عدسی
- آب نبات سفت و گرد
- تیری که بهدف اصابت کند eyes s'bull
- bulls eye
- cat's eye
